~~~

what cause me to delay my works??

Laptop ?

So be careful about using it :

1- Think(deep) about your main aim of using laptop and write it somewhere

2- Don't lose your awareness during using laptop =

    - Don't do works what not belong to your plans & your aims . 

3- And define a limit time to use it

~~~

You know 

always there is too many problems;

in society, in family or in your own privet life

if you want to delay your important activities because of these 

finally you'll reach "nothing"

so try to ignore and skip these and just focus on your tasks

you should adjust yourself with every situation and never stop your attempt

~~~

This morning when i was asleep I dreamed in English :)

Have you ever dreamed with English language??

Before this events (price of petrol & disconnected internet ) I had never comprehended our misery this much

I'm a college student (first semester of English teaching field at Mofid university of Qom)

I'm completely confused and I don't know what should I do

when I can't amend this fucking holy regime

when I can't project my voice 

When our basic requirements ignore and suffocate by governors

When I can't migrate and I can't stay

When every thing is madly expensive even maybe I can't continue my education at Mofid university

let alone to find a job or have a car or bicycle or even graduating and migrating.

There is no hope here

And perhaps they want us to die

Is our only choice death?

I don't want believe this

I don't want this shameful life

I have to do something, If I believe in God.

But I don't know exactly what should I do.what can I do.

I must break this prison.

These are the photos that I took (actually because of a photography competition),

The photos of my dear university in autumn :)

The university which revived me

My little universe, My little world and my howf

With all its problems , with all its happiness and sadness 

I found new family there, A nice and big and lovely family

It make me feel alive these days.thanks God.because of this gift

who can imagine that how much I'm grateful these days?

who can Enjoy this life like me?

~~~

>The main entrance door of our University 

>Campus 

>In Mehr month

> The big colorful tree

> In Mehr month

>our classes

>The Yard

> our classes in the old building 

> the new: office building

> and the last photo (it was in our university website, I liked it)

These are the photos that I took (actually because of a photography competition),
The photos of my dear university in autumn :)
The university which revived me
My little universe, My little world, and my howf
With all its problems, with all its happiness and sadness 
I found a new family there, A nice and big and lovely family
It make me feel alive these days. thank God.because of this gift
who can imagine how much I'm grateful these days?
who can Enjoy this life like me?

~~~

>The main entrance door of our University 

>Campus 

>In Mehr month

> The big colorful tree

> In Mehr month

>our classes

>The Yard

> our classes in the old building 

> the new: office building

> and the last photo (it was in our university website, I liked it)

Before this events (price of petrol & disconnected internet ) I had never comprehended our misery this much

I'm a student of university

I'm completely confused and I don't know what should I do

when I can't amend this fucking holy regime

when I can't project my voice 

When our basic requirements ignore and suffocate by governors

When I can't migrate and I can't stay

When every thing is madly expensive even maybe I can't continue my education at Mofid university

let alone to find a job or have a car or bicycle or even graduating and migrating.

There is no hope here

And perhaps they want us to die

Is our only choice death?

I don't want believe this

I don't want this shameful life

I have to do something, If I believe in God.

But I don't know exactly what should I do.what can I do.

I must break this prison.

بد تایمی شروع کردم به انجام این کار. اینروزا ک مامان بابام خونه نیستن همه‌ی کارای خونه رو دوش منه، واقعا درس خوندن برام سخت شده، یه تایم خالی هم که گیر میارم خوابم میبره از خستگی، ماه رمضون و بهم ریختن ساعت های خواب و بیداری هم که هس اصن یه وضعیه.ازین که دارم به خودم بدقولی میکنم ناراحتم. تمامِ دیروز رو درگیر کارای خونه بودم آخرم خونه رو که نگا میکنم شِکله طویلس هنو، نمیدونم مامانم چیکار میکرد که همیشه تمیز و مرتب بود، با خودم قرار گذاشته بودم که روزا کارای خونه رو انجام بدم شبا هم تا سحر درس بخونم، تا 9-10 که درگیر شام و افطار و خوردن بودیم با محمد و سارا(برادر و خواهرم،جفتشون کوچیکتر از منن) (کلییی هم ظرف کثیف شد و باید سه ساعت وایسم بشورم امروز)بعدشم مامانم زنگ زد که با سارا درس کار کن امتحان داره، کلی باش درس کار کردم، امتحانشم ازین آنلاینا بود که کلا بالاسرش بودم تا داد امتحانشو تا سحر.بعدشم با دوستم یکم چت کردم و خوابیدم.اما خوابم نبرد از فکر و خیال.نشستم پای کتاب و یه چن صفحه گرامر خوندم.یهو یادِ قرارِ

چهل مکتوبم افتادم.که دیروزم انجام ندادمشامروزم که.کاش مامانمینا زود بیان.تا من نمردم از خستگیِ روحی و جسمی.ساعت 9 صبحه و نخوابیدم از دیشب

نباید اجازه بدم این دلیل ها (یابهونه ها) جلوی درس و کارامو بگیره.یه راهی پیدا میکنیم.مگه نه فاطی؟؟اوهوم.

______________

بهم نگو که باید قبول کنم که من اراده و توانِ ژورنالینگ رو ندارم.

آخه من این کارو دوس دارم.

انجامش میدم هرچقد ک بتونم.

حالا بخوابم یکم

به  شدت خوابم میومد، اما پاشدمو روشن کردم لپ تاپ رو که بنویسم،

 قراره نوشته هارو تو این فرمت بنویسیم:

1- جمله انگیزه بخش اون روزم چی بوده

2- چی خوندم (درس)

3- چی کشف کردم (موزیک، فیلم، کتاب، پادکست و)

4- چی یاد گرفتم ( زندگی، احساسم، نگاهم به اتفاق ها و.)

5- قدردان چی هستم (چی بود که باعث شد بگم خداروشکر)

6- چیز منفی‌ای که آزار میداد فکرمو در کنار تمام این خوبی ها

پ.ن:

#چهل_مکتوب  (لینک پیج نسیم)

___________________________________________________

خب، چون خیلی خوابم میاد تن تن و کوتاه مینویسم:

1. جمله خاصی واس دیروزم نداشتم راستش، فقط میدونستم که باید روز متفاوتی داشته باشم چون قرار بود آخرِ روز بنویسم که چیکارا کردم، پس آگاه تر بودم نسبت به کارایی که میکردم و کنترل زمان دستم بود(تقریییباً) حالا ایشالا از فردا جمله ای اختیار میکنیم :|
2. از کتاب Q: skills for Success 5 یه مقدار خوندم، چنتا کلمه و ساختار جدید یاد گرفتم، از کتاب گرمر هم چپتر 13 رو شروع کردم و دو درسِ اولشو خوندم، برای تثبیت اون گرمر یه

   ویدیوِ مرتبط از یوتیوب دیدم و آخر سر هم یه

   مقاله آموزشی تو یه سایت فارسی خوندم راجب همون گرمری که دارم روش کار میکنم، زیاد درس نخوندم، اما واس روز اول خوب بود.

3. امروز چیز قابل توجه‌ای کشف ننمودم :) موزیک هم همون پلی لیستای قدیمم رو گوش کردم حین مطالعه.
4. خب اگه بخوام عمیق نگاه کنم خیلی چیزا میشه از روزی که گذشت یاد گرفت، اما خب فعلا حوصله نگا عمقی رو ندارم، فقط اینو بگم که امروز فهمیدم من همونی ام که میخوام، همونی ام که کافیه، به اندازه کافی از هرچیزی(چه مادی چه غیرمادی) دارم که خوشبخت باشم، به اندازه کافی پتانسیلِ رسیدن به رویاهامو دارم.
5. قدردان چی؟ مامانم، اللخصوص اینروزا که پیشمون نیست و بیشتر از همیییشه قدرشو میدونیم از اعماقمون و شکر میکنم که دارمش و حالش خوبه.
6. چیز منفی؟ خب فکرِ اینکه وقت کم بیارم واس درسا و اینکه هی وقت تلف میکنم پای گوشی اعصابمو خورد میکنه، حالا ایشالا از فردا بهترش میکنیم اینو.

صبحت بخیر 3>

____________________________

لینکِ پستِ روزِ صفرُم :

http://a-minimalist.blog.ir/post/34